دلشوره دارم. قلبم تندتند بدجوری میزند. دوستم توی راه است، زنگ میزنم جواب نمیدهد. خب لابد دوست ندارد پشت فرمان تلفن جواب بدهد. تعداد اتفاقاتی که توی دو هفتهی آینده باید بیفتد زیاد است؛ استرس هم؟ آره میطلبد.
یک لیوان چایی میریزم برای خودم. بابا روی تکهای نانتست گرم،عسل میریزد و میگوید "واسه گلوت خوبه".قبلش داشتم برایش منوگنجیشکهایخونه میخواندم.
دکتر هفتهی پیش توی دفترچهام یک قرص نوشت که هنوز نگرفتم،گفت برای تپش قلب،روزی یک نصفه باید بخورم. تپش قلب داشتن خوب است. بهانهی بیقراریهای آدم را از بین میبرد. باید بروم داروخانه. هیچ جای نگرانی نیست. الآن خودش زنگ میزند.