۴ اسفند ۱۳۸۸

من از آقامصطفی قدِ بسیار بلند ، شکمِ به‌اندازه (اندازه‌ای که باید مناسب یک راننده‌ی اتوبوس بین‌ِ‌شهری در سینما باشد) و سیبیل پهن و مرتبش را خوب به‌یاد دارم. ولی این‌ها آیتم‌های خیلی دمِ‌دستی و قابلِ حدسی است برای آدمی که چنین شغلی دارد؛ منحصربه‌فردترین بخش تیپ آقامصطفی،شلوارش بود: مشکی با خط اتوی خیلی صاف‌وصوف،می‌ایستاد پایین قوزک پا،درست روی کفش‌های براقش و با قدم‌های بلندِ آقامصطفی،پاچه‌ی شلوار تکان‌های خیره‌کننده‌ای داشت.
*
من به‌راحتی عاشق آدم‌هایی می‌شوم که همان‌جوری که ازشان انتظار می‌رود،لباس می‌پوشند و رفتار می‌کنند.
مثلاً من آقابهرام را دوست ندارم؛ راننده‌ی اتوبوس دیگری که شلوارجین و کالج می‌پوشد و موهای صورتش را سه‌تیغه می‌کند و موزیک‌های به‌اصطلاح امروزی‌تری گوش می‌دهد وبه نظر خیلی‌ها باحال و خوش‌تیپ است چون شبیه به انتظاری که از یک راننده‌اتوبوس می‌رود،نیست.
ولی به‌نظرم،آقامصطفی بهترین کسی است که خودش را خوب یادگرفته و اجرا می‌کند، حتی اگر ناخودآگاه نباشد.
*
پریروز دیدم عکسش را چسبانده بودند پشت باجه‌ی سیروسفر،با یک روبانی مشکی گوشه بالا سمتِ چپ.
نمی‌دانم چه‌جوری اتفاق افتاده و دوست هم ندارم کسی بداند و برایم تعریف کند؛ دوست دارم یک‌جوری مُرده باشد که توی سینما می‌میرند.

۲۰ بهمن ۱۳۸۸


دیر نیست، اگر بمانیم.
دور نیست، می‌رسد روزی؛ می‌پیچد توی همین خیابان‌ها که ما به فریاد ایستادیم.