۵ آبان ۱۳۸۸


بوی سیرتازه و بادمجان‌های کبابی می‌زد ازش بیرون. صبح‌ها مربای تمشک داشت سر میز و شب‌ها چیپس و ودکا. می‌خزیدیم داخلش و شاید در را روی هم می‌گذاشتیم و نزدیک‌تر به پنجره سیگار می‌کشیدیم؛ با مهسا.
یک همچین آشپزخانه‌ای داشت خانه‌ی رشت.