skip to main
|
skip to sidebar
Falling in and out
۵ آبان ۱۳۸۸
بوی سیرتازه و بادمجانهای کبابی میزد ازش بیرون. صبحها مربای تمشک داشت سر میز و شبها چیپس و ودکا. میخزیدیم داخلش و شاید در را روی هم میگذاشتیم و نزدیکتر به پنجره سیگار میکشیدیم؛ با مهسا.
یک همچین آشپزخانهای داشت خانهی رشت.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
دنبال کننده ها
بايگانی وبلاگ
ژوئیهٔ
(4)
ژوئن
(2)
مارس
(5)
اوت
(1)
ژوئیهٔ
(3)
آوریل
(2)
ژانویهٔ
(1)
اکتبر
(2)
اوت
(1)
ژوئیهٔ
(2)
ژوئن
(1)
مهٔ
(1)
مارس
(1)
دسامبر
(1)
نوامبر
(2)
دسامبر
(1)
نوامبر
(1)
اکتبر
(1)
سپتامبر
(1)
اوت
(1)
ژوئیهٔ
(3)
ژوئن
(4)
مهٔ
(3)
آوریل
(4)
مارس
(5)
فوریهٔ
(2)
ژانویهٔ
(6)
دسامبر
(8)
نوامبر
(10)
اکتبر
(13)
سپتامبر
(19)
اوت
(35)
ژوئیهٔ
(14)
درباره من
gitool
مشاهده نمایه کامل من