۱۶ شهریور ۱۳۸۸

یک‌روزهایی بود-همین کمی قبل‌ترها،خیلی دور نیست-آدم دلش می‌خواست بدنش را بکشد توی آفتاب،بخوابد آرام کنار پنجره‌ای که نور رد می‌شود از داخلش و تا به تو برسد تنبل‌تر می‌شود و اذیت نمی‌کند.
هنوز همان روزهاست.
هنوز یک آخیشِ بلندِ از تهِ دل،می‌خواهم.
*عکس از اینجاست.