skip to main
|
skip to sidebar
Falling in and out
۲۲ شهریور ۱۳۸۸
سیبزمینیها جمع شدهاند گوشهی سینک، تنِ برنزهشان برق میزند از خیسی. باسنهای تپلشان را میزنند به هم و بالا را نگاه میکنند.
-عشوه نیاید پدسگها،دلم براتون تنگ میشه.
*
سیبزمینیها را من سرخ کردم،مرغها را مامانم.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
دنبال کننده ها
بايگانی وبلاگ
ژوئیهٔ
(4)
ژوئن
(2)
مارس
(5)
اوت
(1)
ژوئیهٔ
(3)
آوریل
(2)
ژانویهٔ
(1)
اکتبر
(2)
اوت
(1)
ژوئیهٔ
(2)
ژوئن
(1)
مهٔ
(1)
مارس
(1)
دسامبر
(1)
نوامبر
(2)
دسامبر
(1)
نوامبر
(1)
اکتبر
(1)
سپتامبر
(1)
اوت
(1)
ژوئیهٔ
(3)
ژوئن
(4)
مهٔ
(3)
آوریل
(4)
مارس
(5)
فوریهٔ
(2)
ژانویهٔ
(6)
دسامبر
(8)
نوامبر
(10)
اکتبر
(13)
سپتامبر
(19)
اوت
(35)
ژوئیهٔ
(14)
درباره من
gitool
مشاهده نمایه کامل من