۲۲ شهریور ۱۳۸۸

سیب‌زمینی‌ها جمع شده‌اند گوشه‌ی سینک، تنِ برنزه‌شان برق می‌زند از خیسی. باسن‌های تپلشان را می‌زنند به هم و بالا را نگاه می‌کنند.
-عشوه نیاید پدسگ‌ها،دلم براتون تنگ می‌شه.
*
سیب‌زمینی‌ها را من سرخ کردم،مرغ‌ها را مامانم.