۱۲ شهریور ۱۳۸۸

همین‌جوری با لُپ‌های بادکرده و دست‌های شلِ آویزان، سلانه‌سلانه دارم خیابان ولی‌عصر خنک و خلوت یک‌طرفه را می‌آیم بالا.(الآن دارم فکر می‌کنم آدم دوست دارد از سر کسالت هی لپ‌هایش را باد کند و پوف کند بیرون یا می‌خواهد تمرکز کند یا اصلاً یکی از ژست‌های سلانه‌سلانه‌گی است؟)چه خوب که همه روزه می‌گیرند و همه به آش و حلیم و زولبیا علاقه دارند،این‌جوری عصرها خیابان‌ها خلوت است.می‌شود الکی راه بروی،حالا من پریروز الکی راه می‌رفتم ولی دیروز الکی نبود،یعنی الکی بود ولی الکی نرفته بودم که الکی برگردم. رسیدم به یک مغازه‌ی مهیج حوله و ملافه و پتو فروشی،یک روبالشتی گارفیلد‌دار توجه من را جلب کرد که کادو بدهم،خیلی بچه‌گانه بود.باید سفارش بدهیم این طرح‌های گربه و سگ و موش و قورباغه و این‌ها را کمی مدرن‌تر/بزگ‌منشانه‌تر/آبستره‌تر اصلاً تولید کنند.شاید کسی دلش خواست. به هر حال من تعجب‌دار که چرا این مغازهه آش و حلیم نمی‌فروشد؟چون این‌روزها عکاسی‌ها هم آش و حلیم می‌فروشند،رفتم داخل.سه‌تا حوله خریدم،خوش‌رنگ. آمدم پولش را حساب کنم،دیدم یکی از پنجاه‌تومنی‌هایم را گم کرده‌ام. مهم نیست،نه که از سر شکم‌سیری باشد ها،دیگر تکراری شده که مهم نیست.بعد داشتم با حوله‌هایم سلانه‌دار خوشحالی می‌کردم و هم‌چنان یک توپ خیالی را از این لپم می‌فرستادم به آن یکی که یک آقایی توی ژست‌های می‌خوام برسونمت‌سونمت‌سونمت، داشت از سمت چپم لبخند می‌زد. من حوصله داشتم که بروم بهش بگویم چرا شما آقاهای اتواستاپی انقدر علاقه دارید خودتان را فشار بدهید؟ که تکیه می‌زنید به پشتی صندلی‌تان با فشار،دستتان را می‌گذارید بالای فرمان بافشار. چرا؟ آیا این تبلیغی برای فشار است؟ نرفتم بگویم،همیشه حوصله کافی نیست.
توی یک زمینِ گل‌وگلدون‌فروشی که مرجان و بنفشه و پرپین و کاج فسقلی و همه‌چیز دارد،قلک‌های سفالی شکل طالبی می‌فروشند.واقعاً کسی هست توی طالبی پس‌انداز کند؟ چه خوش‌خیال،ما توی کیف‌پول چسان‌فیسان می‌گذاریم،گم می‌شود.
رفتم داروخانه،دیدم این‌ها هم آش و حلیم نمی‌فروشند،خُب چرا؟ تداخل صنفی که مهم نیست،ماه رمضان است، می‌بخشند بابا. داروچی داشت یکی‌یکی قرص و آمپول می‌انداخت توی کیسه،پرسیدم اینا برای منه؟ داروچی با یک حالتی که انگار دارد بچه خر می‌کند گفت همه‌اش برای توئه،از این آمپول گنده‌ها هم هست پدرتو درمیاره.(چرا باید روی پیشانی من با هم‌چین لهجه‌ی غلیظی نوشته باشند "راحت باش" ؟ ) گفتم این سبزها که برای معده است که،به من ربطی نداره،گفت چون بقیه‌اش ممکنه معده‌ات رو اذیت کنه و بهت ربط داشته باشه.
احساسِ یک آدم رودست‌خورده را دارم،این همه دکترِ نامرد کمر من را گرفت هی گفت سه قدم روی پاشنه برو جلو،سه قدم روی پنجه بیا عقب؛بعد گفت خم شو،دستت را ببر بالا،بکش به چپ/راست.کلی تفریح کردیم،من فکر می‌کردم چه معاینه‌ی قرتی و رقاصانه‌ای. حالا هفت تا آمپول؟ نامردها برای شما دکترها عضلانی است،برای ما عضو شریفی است؛می‌فهمی؟
دارم از دیشب به طور مستقیم به مامانم و به طور غیرمستقیم به دکترم غر می‌زنم.تقصیر این دوتاست وگرنه من الآن یک روز درمیان مجبور نبودم این بیچاره را بدهم دست خانوم‌های بی‌حوصله‌ که انقدر عضلانی دیده‌اند که عضلانی برایشان عادی شده.
امروز هم به نشانه‌ی اعتراض می‌روم اولیش را بزنم و امیدوارم رحمش برسد که من پیاده ولی‌عصر یک‌طرفه را بروم بالا،ناهار پیش مامان‌جون.