۲۴ مرداد ۱۳۸۸

عقربه‌های ساعت که روی هم بیفتد،یعنی آره؛می‌آید به زودی.

دیگر خنده‌ام می‌گیرد از این همه منتظر بودن(انتظار کلمه‌ی مناسبی نیست برای جمله‌ی من،اینجا باید بنویسم "منتظرِ خالی" اصلاً،که حقی از مفعول ماجرا ضایع نکنم).
جدی وضعیت خنده‌داری است، فال می‌گیریم با افروز،کارت می‌کشیم.به سربازها چشم‌غره می‌رویم.شاه که در بیاید،فحش می‌دهیم: کش‌دار. چهار پیک یعنی یک چهاردیواری که بد است،یعنی طرف آن وسط بین چهارتا خالِ پیک نشسته و حالش گرفته است. دولوی خاج یعنی خبر خوب،کنارش که یک بی‌بی قرمز بیاید یعنی وااای آره؟کِی پس؟ کلاً هم تعریف‌های قدیمی را دور ریخته‌ایم،هر خال همان معنی را می‌دهد که نقاشی‌اش می‌گوید.این اشتباه است؟همین که من می‌گویم،ایرادی هم ندارد.
بعد به هر کسی که می‌رسم،یهو وسط حرفش/حرفم،می‌پرسم آره یا نه؟ بگوید آره یعنی همانی می‌شود که من می‌خواهم،بگوید نه یعنی نه دیگر. خنده‌داری‌اش اینجاست که لو رفته جریان؛همه آدم‌های دوروبرم قضیه برایشان تکراری است و الکی برای روحیه‌دادن می‌گویند آره.ولی خُب آنی نمی‌شود که من می‌خواهم که. از امروز می‌خواهم شروع کنم از غریبه‌ترها،توی تاکسی و بانک و این‌ها،بپرسم آره یا نه؟بعد یک‌جوری لحنم برساند که من خیلی گناهم،توروخدا بگو آره؛به هرحال نمی‌خواهم روحیه‌ام را خراب کنم.
بعدتر این‌که خواب می‌بینم زنگ زده‌ای-یادم نمی‌آید خواب دیدم یا بهش فکر کردم،عمیقاً-زنگ می‌زنم به خاله،می‌گوید زنگ زدی یک ساعت پیش! حالا باز بیا متافیزیک و این‌ها را به گند بکش،بگو شکل علمی خرافات است،بی‌شرف!
خلاصه که می‌خواهم یک‌جور بامزه‌ای برایتان تعریف کنم مفعول ماجرا دستش به جایی بند نیست،مجبور است تفسیرهای الکی‌-پلکی در بیاورد از خودش.