یک خوبیِ این مرض جدیده این است که بوها سرگرمی جدیدی شدهاند.
خُب من بوها و مزهها را شبیه قبل حس نمیکنم؛در مورد مزهها که طبیعی است و مثل سرماخوردگی میمانَد ولی در مورد بو به اینصورت است که غلیظتر از قبل میشوند و همه چیز و همهجا بوی خیلی شدیدی دارد:مثلاً تا حالا نمیدانستم آفتاب-خودِ آفتاب خالی،بدون این که به چیزی برخورد کند-چه بویی است ولی امروز میدانم؛یا مثلاً آب که به هر حال یک بویی میدهد که اسمش قبلاً برایم بود بی-بویی؛ولی الآن یک بوی جالبی دارد که اگر خیلی بینیهای تیزی داشته باشید،توی داروخانه شاید بتوانید شبیهش را پیدا کنید.
خلاصه که بعلــــــه.خیلی غیرِ شیمیکال میتوانم بوی اکسیژن و هیدروژن را از هم تشخیص بدهم.
حالا به روی خودم نمیآورم که برای این کار بینیام به هیچ کاری نمیآید و بو تا وسطهای بینی میآید و از آنجا بالاتر نمیتواند برود و با یک "هوپ" باید بفرستمش توی حلقم و آنجا بفهمم چی به چی است.یعنی یکجورهایی بوها را میخورم.
سخت هست،بعضی بوها خفهکنندهاند ولی جالب است.