۷ مرداد ۱۳۸۸

بن‌بستی به نام تو

فکر می‌کنم شانزده-هفده سال پیش است، پیراهن صورتی-سفید پوشیده‌ام با جوراب تورچین‌دار. توی ماشین موزیکِ خوشحالی پخش می‌شود، بابام لاغرتر از حالاست و سبیل دارد؛ شبیه به همه‌ی باباهایی است که دارند دخترشان را می‌رسانند جشن تولد.
دنبال خانه‌ي تولد، دارد اسم کوچه‌ها را می‌خواند: شهید فلانی...اه این دوست من بود....شهید فلانی...اه این‌ها بچه‌های همین محله بودن ها...این پسر دایی همون کوچه پایینی بود... . من مبهوت مانده‌ام که پدرم چرا باید این‌ها را بشناسد؟ مگر این‌ها شهید نیستند؟
یکی دو سال بعدش است که من می‌فهمم شهید یعنی بابای علی گُله،یعنی آدم‌های توی آلبوم‌ها که شلوار پاچه‌گشاد و گیتار دارند، یعنی همکلاسی‌ حمیرا که توی راه مدرسه مُرده،یعنی همه‌ی آدم‌هایی که توی تلویزیون لباس‌های خاکی و اسلحه داشتند ولی خانه‌ها و لباس‌های رنگی و کتاب‌هایشان را جا گذاشته بودند پیش آدم‌های بیرون تلویزیون. اسم‌هایشان را زده بودند روی تابلو،سر خیابان‌ها.
فکر می‌کنم شانزده-هفده ساله‌ام. دارینوش و هرچه کتاب و موزیک تولید می‌کند، مُد است. یکی از برادران معظمی یک چیزی نوشته اول یکی از کتاب‌ها برای همین اسم کوچه‌ها و گذرها و خیابان‌ها که شده هم‌اسمِ برادرهای ما. این چند خط می‌چسبد پشت پیشانی‌ام؛ یعنی نام هر خیابانی را با پیشوند شهید ببینم، جمله‌ی "نامِ برادر من نیست" تاب می‌خورد توی سرم.
همین روزهاست. توی خبرها، عکس و اسم هم‌سن و سال‌های من را می‌برند با پیشوند شهید. حالا نام دوستانم را همه‌جا پُررنگ می‌کنند. یکی‌یکی به اسم‌هایشان اضافه می‌شود و ما به خاطر می‌سپاریم که این‌ها خودِ ما بودیم. شبیه به خود ما بودند. رفتند توی زندان و دیگر برنگشتند،تیر زدند به بدن‌شان،باتوم خورد توی سرشان و رفتند. خانه‌ها و لباس‌ها و کتاب‌ها و سازهایشان را گذاشتند برای ما. برای هرچه که رفته بودند توی خیابان،به هرچه که اعتراض داشتند،دیگر مهم نیست. فقط همین اسم‌هایشان مهم است که ما هنوز اعتراض داشته باشیم،هنوز صدایمان بلند باشد که آهای این‌ها که کُشتید خودِ ما بودیم.
من دلم نمی‌خواهد به این نام‌ها-به خود ما-هر روز اضافه شود؛ که برادرِ پیام دلش بخواهد به نامش یک زمین فوتبال بسازد و لابد فردا یک سالن نمایش می‌سازیم به نام یعقوب،یکی از کوچه‌های امیرآباد را می‌زنیم به نام ندا،اتوبان‌ها و خیابان‌ها می‌شود به اسم امیر-محسن-رضا-ایمان... . من دلم نمی‌خواهد بچه‌های ما بروند توی استخرهایی شنا کنند که به اسم دوست‌های ماست،توی زمینی بدوند،توی دانشگاهی درس بخوانند که هم‌نام خواهر و برادرِ ماست با پیشوند شهید. نمی‌خواهم کاری که ما با دوستان پدر و مادرهایمان کردیم، که اسم‌شان را نوشتیم توی آدرسِ جشن‌تولدها، با دوست‌های ما-با خودِ ما-تکرار شود.
ما باید مواظب نام‌هایمان،نام‌های همدیگر، باشیم.