و روزی میرسد که آدم تعادل نداشته باشد.
وقتی هم که تعادل نداشته باشد یعنی روی یک خطِ مستقیم نمیتواند حالش را نگه دارد.
مجبور میشود از این طرف به آن طرف خط بچرخد مُدام. این مدام که میگویم یعنی همینطور پیدرپی ها؛یعنی هیچ پیشبینیای برایش نداری. ممکن است یک حالی سه ثانیه طول بکشد و یکی چند ساعت.
توی همچین نوسانی،نمیشود به چیزهایی فکر کرد که حس و حال غلیظ و پررنگ میطلبد؛ نه میشود انتظار کشید،نه میشود دوست داشت،نه میشود چیزی را خراب یا درست کرد حتی.
همین است که تو وقتی توی گوش من داری مرور میکنی که چه بودیم و چه شد و دوست داری چهطور شود، من هیچیاش را نمیفهمم. فقط میتوانم بروم عقبتر؛ خودم را،گوشهایم را،ببرم عقب تر. بعد این عقب-عقب-عقبتر رفتن، من را ممکن است خسته کند. یعنی از یک جایی به بعد،نتوانم تکان بخورم و همان دوردورها بمانم برای خودم.
در حالی که مدام بالا و پایینِ خط میلغزم.
وقتی هم که تعادل نداشته باشد یعنی روی یک خطِ مستقیم نمیتواند حالش را نگه دارد.
مجبور میشود از این طرف به آن طرف خط بچرخد مُدام. این مدام که میگویم یعنی همینطور پیدرپی ها؛یعنی هیچ پیشبینیای برایش نداری. ممکن است یک حالی سه ثانیه طول بکشد و یکی چند ساعت.
توی همچین نوسانی،نمیشود به چیزهایی فکر کرد که حس و حال غلیظ و پررنگ میطلبد؛ نه میشود انتظار کشید،نه میشود دوست داشت،نه میشود چیزی را خراب یا درست کرد حتی.
همین است که تو وقتی توی گوش من داری مرور میکنی که چه بودیم و چه شد و دوست داری چهطور شود، من هیچیاش را نمیفهمم. فقط میتوانم بروم عقبتر؛ خودم را،گوشهایم را،ببرم عقب تر. بعد این عقب-عقب-عقبتر رفتن، من را ممکن است خسته کند. یعنی از یک جایی به بعد،نتوانم تکان بخورم و همان دوردورها بمانم برای خودم.
در حالی که مدام بالا و پایینِ خط میلغزم.