توی خونهی مامانجون و باباجون یه اتاق بود اون ته که البته همچین تهی هم نبود. یعنی حتی همعرضش و دقیقن دیوار به دیوارش یه اتاق دیگه هم بود؛ ولی به اون میگفتن اتاق تهیه. کمد فیلمفارسیها اونجا بود. اون تخت فلزی پایهبلنده که خوابیدن روش مثل خوابیدن روی ابرها بود اونجا بود. یه در مخفیطور به انباری از اونجا بود. کمد آلبومهای عکس اونجا بود. کمد خنزرپنزرها٬ چمدونهای جادویی و کلی چیزهای دیگهی مامانجون اونجا بود و کنار تمام این چیزهای خفن٬ یه کولر قهوهای داشت که میتونست یک تنه خونه رو خنک کنه و اتاقش رو فریزر.
خوابیدن توی اون اتاق٬ روی اون تخته٬ با صدا و چراغ ریز سبز اون کولره و صداش٬ چپیدن زیر پتو و مورمور نوک پاها که داشت یخ میزد٬ همون موقعها هم از جاذبههای توریستی اون خونه بود و آدمها به خاطرش میاومدن اونجا. نه فقط حالا که از کل اون داستان٬ بخشی از جزئیات باقی مونده.
خوابیدن توی اون اتاق٬ روی اون تخته٬ با صدا و چراغ ریز سبز اون کولره و صداش٬ چپیدن زیر پتو و مورمور نوک پاها که داشت یخ میزد٬ همون موقعها هم از جاذبههای توریستی اون خونه بود و آدمها به خاطرش میاومدن اونجا. نه فقط حالا که از کل اون داستان٬ بخشی از جزئیات باقی مونده.