۲۷ فروردین ۱۳۹۲

پراید بهتر است یا اتوبوس؟

فکر می‌کنم ریزنقشی خودش یک ترس و لرزی برای آدم می‌آورد که غول‌بیابونی بودن به این اندازه ترسناک نیست.
من تا حالا مورد حمله‌ی تمساح قرار نگرفته‌ام اما بر اساس اتفاقی که توی رازهای بقا دیدم، کل زمان ترسیدن باید خیلی کوتاه باشد. تمساح دیگر موزماربازی ندارد، یک آن حمله می‌کند، یا می‌گیرد یا برمی‌گردد سر جایش. برعکس مارمولک: نه می‌گیرد و نه برمی‌گردد سر جایش. هی یک ضرب می‌آید خودش را می‌کند توی چشم آدم، یک وولی می‌خورد و دوباره از اول. اصلن هم معلوم نیست اگر خواست بگیرد کجا را می‌گیرد و چه اتفاقی می‌افتد.
الآن این را تحت تاثیر موش کوچک توی خانه‌مان دارم می‌گویم. تقریبن بیست روز پیش سر و کله‌اش پیدا شد، فراری‌اش دادیم، فکر کردیم دیگر رفت که رفت. امروز دوباره پیدایش شد. یک تله‌ی جدیدی ساخته‌اند که اسمش هست چسب موش؛ یک مقوای چسب است که موش به بهانه‌ی پفکی پنیری چیزی می‌پرد رویش و می‌چسبد؛ حالا خودش را بکشد که جدا شود؟ عمرن. البته که تقلا کرد. چسبیده بود و دست و پایش را تکان می‌داد و من تمام تنم یک حالی بود شبیه به مورمور شدید. هنوز هم مورمور شدید را دارم. حالا اگر تمساح بود چی؟ یا خورده شده بودم یا سکته کرده بودم و تمام. اون وقت برای این جزقله...

تعمیم آقا؟ آزاد. امان از این جزقله‌ها. باز دم این غول‌بیابونی‌ها گرم.