خمیازه کشیده بودم. طرف گفته بود نمیشه برید بالا، حجاب خانوم مناسب نیست. من تعجب کرده بودم که توی کوه هم آخه؟ و خمیازه کشیده بودم.
از طرفی نشد که امشب زیر درختهای گیلاس و گوجه سبز بخوابیم، توی تراس پت و پهن؛ که باد خفیفی هم باشد و شاخههای پایینی تمام شب بخورد توی سرت و صبح با صدای خر و پرنده بیدار باشی.
مهمانیها دعوت داشتیم. دیدم نمیتوانم تصمیم بگیرم که کدام را برویم، لباسها را ورق زدم، ریختم به هم، ببینم دلم میخواهد کدام را بپوشم برای کجا. آخرش به هیچ چیز نرسیدم. حوصله کسی را نداشتم.
نشستم دارم خمیازه میکشم، هرازگاهی.