۲۲ دی ۱۳۸۸

چهارتا زمستان قبل‌تر، امشب من خانه‌ی خودمان نیستم و مسواک همراهم نیست. برفِ زیادی می‌ریزد. سلامت دندان‌ها را بهانه می‌کنم و کاپشن سفیدم را می‌پوشم با جوراب و دمپایی مردانه،که پاهایم داخلش زیادی کوچک است،می‌روم سرِ خیابان نیسانیان تا به تنها سوپر‌مارکتِ‌ آن‌وقت‌شب‌باز برسم.

برمی‌گردم با پاهای یخ‌زده،دلِ خوش و آدمی که خوشحال از من است.

مسواک نزده،می‌خوابم.