تنها مردِ خانهی ما از دیروز در بیمارستان است؛میخواهد این فلزات توی پایش را جراحی کند و چند روزی آنجا میماند.
من دیشب برای مامانم یک دسته گُل خریدم از همین گلفروشسطلیهای کنار پیادهرو،شد دوهزار و پانصد تومن؛به جای "مامااااان" صدایش کردم "زهرهجان"؛شهرزاد رفت توی اتاقشان،دراز کشید روی تخت و فیلم دید؛ من چای را با پشمک خوردم؛ فوتبال دیدیم.
ولی جای خالی بابام پُر نشد.
*
صبح، شیر و خامه نداشتیم؛ من با صدای دوش بیدار نشدم؛ بوی عطرش تا اتاقِ ما نیامد و کسی گیر نداد که بیا از این کیکشیرینعسلها ببر با خودت بیچاره.
*
اساماس زدم :
zud bargard sare khune zendegit,a'sab nadaram
جواب داد:
جانِ منی.