یک چیزهایی بوده،نگه داشتی پیش خودت؛همینجوری بیخودی نگاه کردهای و نگهشان داشتهای پیش خودت.نه که برای خودت هم باشند، گفتم که؛ خیلی بیدلیل مانده پیش تو.
دیگر راهی هم نداری که خرجشان کنی و از دستشان راحت شوی.
میکِشی بدنت را زیر پتو،همهشان را میبری با خودت بخوابانی.اینها دیگر ماندهاند که با تو زندگی کنند.
تو و یک عالمه کلمه، که نگفتیشان، باد کرده روی دستت.