۲۷ تیر ۱۳۸۸

یک روزی می‌نشینم رو به در،تا آخرها.که یعنی هنوز منتظرم.
یک روزی تمام این نیامدن‌ها و نبودن‌ها و من‌را‌نخواستن‌هایت را می‌گذارم به پای بی‌معرفتی و صندلی‌ام را از جلوی در برمی‌دارم.
نه که خیال کنم از من متنفر شده‌ای.