یه لحظه فکر کردم دیدمش، اما خیلی شکدار. توی سالن، سه تا ردیف پشت سرش نشسته بودم، شال صورتیاش رو میدیدم فقط و دستش که گاهی میاومد بالا، نوک انگشتهاش صاف بود مثل خودش و هی شَکم کمرنگتر شد. نمایش که تموم شد وایسادم که اومد بیرون. خودش.
بغل کردیم همو، هی خندیدیم الکی، یه آقایی باهاش بود محترم و مودب، گفت نقاشی میکنی هنوز؟ رودروایسیدار احوالپرسی کردیم، مثل اون موقعها دستش رو میذاشت روی بازوی آدم و حرف میزد، همونجوری رفتارهای پیرمردی هم داشت حتی، گفت بدو برو دوستهات منتظرتن. آخر شب میخواستم بهش اس ام اس بدم که فردا ببینیم همو؟ دیدم خیلی کار خز و پسرهای هیجانزده است.
الآن شمارهشو نوشتم اول دفترم و درفت کردم توی جیمیلم. میخوام یه سی دی سافینا بزنم و روزی که دیدیم همو بهش بدم بگم این هر وقت خووند لونا توو، من یاد تو افتادم. یه بار هم توی وبلاگم صد سال پیشها واسهت نوشتم که چرا این همه آدمهای بیخودی رو تصادفاً میبینم این ور و اون ور اما تو رو نه؟ اسمت رو هم نوشتم که اگه گشتی ببینی؛ اما ندیدی.
یعنی یادش هست که نقاشی میکردیم با هم همهش. نه که هر کی برای خودش. یه مقوای بزرگ میذاشتیم و یه طرح کلی و دو تایی با هم.
چهقدر خیالم راحته.
بغل کردیم همو، هی خندیدیم الکی، یه آقایی باهاش بود محترم و مودب، گفت نقاشی میکنی هنوز؟ رودروایسیدار احوالپرسی کردیم، مثل اون موقعها دستش رو میذاشت روی بازوی آدم و حرف میزد، همونجوری رفتارهای پیرمردی هم داشت حتی، گفت بدو برو دوستهات منتظرتن. آخر شب میخواستم بهش اس ام اس بدم که فردا ببینیم همو؟ دیدم خیلی کار خز و پسرهای هیجانزده است.
الآن شمارهشو نوشتم اول دفترم و درفت کردم توی جیمیلم. میخوام یه سی دی سافینا بزنم و روزی که دیدیم همو بهش بدم بگم این هر وقت خووند لونا توو، من یاد تو افتادم. یه بار هم توی وبلاگم صد سال پیشها واسهت نوشتم که چرا این همه آدمهای بیخودی رو تصادفاً میبینم این ور و اون ور اما تو رو نه؟ اسمت رو هم نوشتم که اگه گشتی ببینی؛ اما ندیدی.
یعنی یادش هست که نقاشی میکردیم با هم همهش. نه که هر کی برای خودش. یه مقوای بزرگ میذاشتیم و یه طرح کلی و دو تایی با هم.
چهقدر خیالم راحته.