حقیقتش این است که خیلی حرفها را به خاطر نبود گودر نمیزنم؛ مرثیه نیست؛ روضهست. متئسفانه پلاس هیچ حس مثبتی در آدم ایجاد نمیکند. بله آنجا هم هستم؛ نوت میکنم، شر میکنم، پلاس میکنم و امثالهم؛ ولی نمیچسبد. هر چیزی که در پلاس میبینم شبیه به آگهیهای روی در و دیوار است که لزومی هم ندارد بایستم و بخوانمش؛ باید خیلی جذاب باشد تا چشم را بکشد روی کلمههایش؛ مگر خبری چیزی که خب همه میدانیم باید سراغش را از آق بهمن گرفت و مثل این است که بچهکنکوریای باشی که به تبلیغات گاج حساس شده باشد؛ دیگر کاله و بانک سامان را نمیبیند. فقط انیشتین گاج و فارغالتحصیل قلمچی را میبیند.
فیسبوک هم بامزهبازی همیشگی است؛ من در فیسبوک قرتیگری میکنم، دوستانم را میبوسم، لایک میزنم و اگر ناراحت باشم استتوسش نمیکنم. اما در گودر میکردم. قرتیگری میکردم، ناراحت بودم یا خوشم بود مینوشتمش. خبر شر میکردم. احساس رسانهی شخصی (اُهُک) داشتم. اهکنیوز دات کام. خیلی راحت تعریف میکردم که سیبیل رانندهی امروزی به لهجهاش میآمد، امروز مثلاً سوار اتوبوس شدم و احساس دیپلمهی سال پنجاه و چهار داشتم از اینکه ته اتوبوس نشستهام و کتابم را میخوانم یا حتی تعریف میکردم که دلم درد میکند یا دلش درد میکند و این دردناک است. به هر حال گودر، دیگر امکان سپری شده است. الآن قصد داشتم حرف دیگری بزنم و قبلش احساس توجیه با خودم داشتم که چرا اینها را اینجا مینویسم. میخواستم بگویم که من از وقتی که گودر نیست، احساس سانسور دارم. شاید واژهی مناسبی نباشد ولی فکر میکنم یک چیزهایی را نمیگویم و ای بابا دارم سانسور میکنم پس. سانسور فقط وقتی به وجود میآید که لزومی برای بیان چیزی وجود داشته باشد؟ اجازه بدهید با شما مخالفت کنم؛ لزوم خودمم و بیان چیز هم خودم؛ پس فرایند سانسوری هم که اتفاق میافتد، خودم هستم؛ در نتیجه گودر هم خودم هستم که حالا تعطیل شده است.