من از تمام شرق تهران، میدان گرگان را دوست دارم. البته در نظر میگیرم که از تمام شرق تهران تنها میدان گرگان را دیدهام. خب نه؛ یک بار هم سوار تاکسی بودم به مقصد سیدخندان، یکی از مسافرها پرسید "مسیر بعدیتون کجاست؟" و راننده گفت رسالت. من به سرم زد که بروم رسالت را ببینم بعد از این همه عمر. رفتم. بوی ترمینال جنوب میداد و اصلاً میدانی نداشت، چندتا اتوبان بود که توی هم لولیده بودند و بهش میگفتند "میدان رسالت". کمی دور و برم را نگاه کردم و دوباره سوار تاکسی شدم و برگشتم سیدخندان. حالا بعید هم نیست که اشتباه کرده باشم ولی برای من رسالت همین است که فهمیدم رسالت است، شاید هم رسالت نبوده باشد. اهمیت خاصی ندارد راستش.
به هر حال؛ میدان گرگان خیلی قشنگ است. مغازههای کوچک نقلی دارد، سیگار فروش با دکهی صندوقمیوه دارد، بانک و نانوایی دارد، پردهفروشی و کبابی فسقلی مگسی دارد؛ از همه ویژهتر، یک سینمای همیشه تعطیل و خالی هم گوشهی میدان هست که فضای قضیه را از بقیهی میدانها منحصربهفردتر میکند. کلاً هم الآن دارم فکر میکنم که میتواند لوکیشن چندینتا فیلم فردینی باشد: دخترِ مو مشکی با پیراهن کوتاه و کفشهای لژدار که چادر سفید نازکی هم سر کرده، از جلوی نانوایی دارد میآید، پسرِ بچهمعروف و خوشنام محله هم سر راهش قرار میگیرد و با هول و لکنت احوالپرسی میکنند و به هم لبخند میزنند، دختر دوم که فتنهی ماجراست، ایستاده جلوی پردهفروشی، چادر ندارد و آدامس توی دهانش انگار که لنگه کفش است، با پوزخند و حسادت صحنهی عشوه را میبیند؛ دوربین بالا میآید و تصویر روی سر در سینما که کینگکونگ را نمایش میدهد، کات میشود.
به هر حال؛ میدان گرگان خیلی قشنگ است. مغازههای کوچک نقلی دارد، سیگار فروش با دکهی صندوقمیوه دارد، بانک و نانوایی دارد، پردهفروشی و کبابی فسقلی مگسی دارد؛ از همه ویژهتر، یک سینمای همیشه تعطیل و خالی هم گوشهی میدان هست که فضای قضیه را از بقیهی میدانها منحصربهفردتر میکند. کلاً هم الآن دارم فکر میکنم که میتواند لوکیشن چندینتا فیلم فردینی باشد: دخترِ مو مشکی با پیراهن کوتاه و کفشهای لژدار که چادر سفید نازکی هم سر کرده، از جلوی نانوایی دارد میآید، پسرِ بچهمعروف و خوشنام محله هم سر راهش قرار میگیرد و با هول و لکنت احوالپرسی میکنند و به هم لبخند میزنند، دختر دوم که فتنهی ماجراست، ایستاده جلوی پردهفروشی، چادر ندارد و آدامس توی دهانش انگار که لنگه کفش است، با پوزخند و حسادت صحنهی عشوه را میبیند؛ دوربین بالا میآید و تصویر روی سر در سینما که کینگکونگ را نمایش میدهد، کات میشود.